نوشته ای برای دوست

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

اکثر مشاجره ها و بحث هایی که در محل کار و اجتماع و خانواده صورت میگیره بر سر این نیست که یکی حق و دیگری ناحق هستش!

بلکه هر دو حق هستند و بحث سر اینه که کی حق تره؟

متاسفانه در اکثر مواقع هر کدوم از طرفین تنها به حق خودشون مینگرند و در تلاش اند حق خودشون رو به کرسی بنشونن

اما چون هر دو طرف حق به جانب هستند بحث ها بالا میگیره!

محسن نمینی

یادمه تو مملکت، بودش کلاس شخصیت 
کلاس کلاس خوبی بود 
میدونی که شخصت چی بود؟ 
این که چقدر سواد داری؟ چندتا کتاب تو کیف داری؟ 
ادب داری؟ هنر داری؟ غیرت مردی یا زنی هنوز تو گردنت داری؟ 
بلدی وقتی بزرگترت میاد سلام بدی؟ 
صله رحم بری؟ 
لباست هم شیک باشه، هم پوششت نجیب باشه؟ 
خودتو جز واسه محرمت مزین نکنی، 
نگاهت هی این ور اون ور نپره؟ 

این که نماز و روزه هات کامله و عشق خدا توی دلت، این در و اون در میزنه؟ 
اما حالا 

محسن نمینی

در عرب مرسوم بود هرگاه قبایل در جنگ هستند بر سر خیمه رئیس قبایل پرچم سرخ نصب میکردند

پرچم سرخ حسین حاکی از پایان نیافتن جنگ عاشوراست...

جنگ همچنان باقیست و پرچم در پس این سردی باد زمان می لرزد.... و منتقم 

منتقم برای گفتن الله اکبر جنگ روز شماری میکند اما....

یاران در پس این باد زمان خفته اند و پرچم....

همچنان در انتظار میلرزد

محسن نمینی

دیر وقت بود و تو جمکران کنار حوض نشسته بودم. یه جوون هم سن و سال خودم که معلول جسمی بود (هم دستاش معلول بود هم پاهاش)به سختی راه میرفت و پلاستیک و غدایی که به دستش بود رو با سختی میاورد اومد و کنارم نشست

بند کفشش باز بود و امکان داشت بخوره زمین. خجالت کشیدم بند کفشش رو ببندم و گفتم شاید شرمنده بشه. صبر کردم که شاید آشناش بیاد و براش ببنده

محسن نمینی

در برخورد با انسان ها یک دیوار بساز و با هر خوبیشون تنها یک آجر از اون دیوار کم کن!

بخاطر بدی هاشونم آجری اضافه نکن، ارزش مصالحشو ندارن...

محسن نمینی

یه روز تو دانشگاه داشتم یه کار نیکی میکردم که یکی بهم گفت رفتی بهشت دست مارم بگیر! پیش خودم گفتم بنده خدا فکر میکنه من چقدر پاک و درست کارم و با یه حسرت خاصی به من به چشم یک بهشتی نگاه میکنه!

فکرم مشغول شد که اگه فکر میکنم بهشتی نیستم پس چرا کار خوب میکنم و به هم نوعم کمک میکنم؟ ما که قراره بریم جهنم پس چه نیازی هست به انجام دادن چنین کارهایی؟

به یک جواب نسبتا قانع کننده برای خودم رسیدم.

اینکه اتفاقا جهنمی ها بیشتر باید به فکر انجام دادن کارهای نیک و خیر باشن! اما چطور به این جواب رسیدم؟

محسن نمینی

تو این دنیا تا حرارت نبینی و آتیش روزگار دامن گیرت نشه پخته نمیشی. تو دیگ دنیا دائما در حال پخته شدن هستیم و کشیدن. اما پختن داریم تا پختن!

بعضی ها گاهی اونقدر میپزن که ته میگیرن و میچسبن به دیگ دنیا. انقدر جذب در دنیا شدن که دیگه با کفگیر هم نمیشه جداشون کرد. اونقدر سیاه و بی ارزش شدن که فقط باید با سیم بیوفتی به جونشونو بریزیشون دور...

ی سری دیگه هستن که برخلاف گروه اولی هرچی میپزیشون باز هم خام میمونن. اینا اهل تغییر نیستن. شاید بشه به زور خورد اما طرفدار ندارن. اینا هم خیلی هاشون به سرنوشت گروه اول دچار میشن و ریخته میشن دور...

ی سری دیگه هم

محسن نمینی

 

در جنگ هیچ چیز زیبا نیست. جنگ اتفاقی است دو سر باخت. چه فاتح شوی چه مغلوب آنقدر غرق در زشتی ها شده ای که دیگر هیچ چیز برایت زیبا جلوه نمی کند. 

آنقدر دوستانت را از دست داده ای که دیگر دوستی برایت باقی نمانده و آنقدر جراحات برداشته ای که دیگر سالم نیستی.

در هر لحظه از زندگی خاطرات دوست به یادت می آید و جراحات دشمن. دشمنی که دوستانت را کشت بی آنکه فرصت خداحافظی به تو بدهد و حتی فرصت نگاهی دوباره...

محسن نمینی